Tuesday, January 16, 2007

.............. پدر

چهارساله بودی:پدرم هر کاری رو می تونه انجام بده
پنج ساله بودی:اون خیلی قوی وباهوشه
شش ساله بودی:پدرم از پدر تو باهوش تره
هفت ساله شدی:بابای من از بابای توقوی تره
هشت ساله شدی:همه چیز رو هم نمی دونه،خیلی چیزهارونمی دونه
ده ساله شدی:اون موقعها که پدرم پسر بچه بود همه چی فرق میکرد
دوازده ساله شدی:پدرم هیچی در اینمورد نمیدونه.پیر شده بچگیش یادش نمیاد
چهارده ساله شدی:زیاد حرفهای پدرم روتحویل نگیر ،خیلی پرته
هجده ساله شدی:درک نمیکنه!نمی شه هرحرفی رو بهش زد.شوت میزنه
بيست و يك ساله شدی:به طور مایوس کننده ای پدرم هیچی حالیش نیست
بيست و پنج ساله شدی:بد نیست ازش بپرسم نظرش دراین مورد چیه.هرچی باشه تجربه داره
سي ساله شدی:ترجیح می دم با پدرم مشورت کنم
چهل ساله شدی:موندم چطوری تونست از پس این کار بر بیاد.چقدر عاقله
پنجاه ساله شدی:حاضرم همه چیزمو بدم که پدربرگرده تا من بتونم باهاش حرف بزنم